جان مولان | ترجمه علی رحمانی قناویزباف | شهرآرانیوز - «خواننده، من با او ازدواج کردم.» این نخستین جمله از آخرین فصل «جین ایر» در خود عصاره صمیمیت ویژهای دارد که رمان قادر است با خواننده خود به وجود آورد. رمان به مثابه ژانری گسترش یافت که نزد فردفرد خوانندگان خود راه میجست و آنان را در آغوش میکشید. در «جین ایر» و هم در «ویلت»، شارلوت برونته راویانی را خلق کرد که طالب صمیمیتی با خواننده خویش بودند و صداقتی راستین از خود نشان میدادند.
لوسی اسنو، راوی و قهرمان «ویلت»، در مورد مونسیر امانوئل، مردی که از قرار عاشقش شده، و غیبت او از وست ایندی چنین میگوید: «ام امانوئل سه سال غیبت داشت. خواننده، آن سه سال شادترین سالهای زندگی من بود. متناقض به نظر میرسد، مگر نه؟ گوش کن...» این یک گفت وگوی خصوصی است. رمان که چنان که هنری فیلدینگ میخواندش «تاریخی خصوصی» است، ممکن است محض اعترافی یا توضیح و توجیهی شما را به عنوان خواننده کنار بکشد و در مقام محرم اسرار مستقیما خطابتان قرار دهد.
روش برونته در زمان خود غیرمعمول بود. رمان نویسان دیگری از جمله خود فیلدینگ شخصی به نام «خواننده» را با لحنی کم وبیش رسمی خطاب قرار میدادند (سنتی که پس از قرن نوزدهم از رواج افتاد). «ای خواننده، مناسب میبینم پیش از آنکه جلوتر برویم، تو را آگاه کنم که قصد دارم در سرتاسر این تاریخ، چندان که مجالی یابم، گریزی به مسائل دیگر بزنم» (تام جونز، کتاب اول، فصل دوم). عدهای از نویسندگان که لارنس استرن احتمالا نخستین آنها بود تمایل داشتند «تو»ی خواننده را به شخصیتی در روایت بدل سازند که طرف تقاضا قرار میگیرد، دست انداخته، تمجید و گاهی نیز تهدید میشود. به همین ترتیب، در رمان «پول»، نوشته مارتین امیس، نیز «تو»ی خواننده حضور داری. جان سلف ما را محرم قرار میدهد و در افکار مطلقا بد خود نیز شریکمان میکند. وقتی به او میگویند رفیق قدیمی اش الک لولین افتاده است زندان، لذت رذیلانه خود را جوری برای خواننده شرح میدهد که گویی مطمئن است او نیز با این لذت آشناست: «از اینکه بهترین و قدیمیترین رفیقم تو همچه دردسر بزرگی افتاده بود چشم هام برق زد و یه قُلُپ از اون لذت معصومانه دادم پایین. اوم، خب خیلی خوبه یکی از رفیق هات زیر پاش خالی میشه. این حس برات آشنا نیست؟ یه غلغلکی داره. مگه نه؟ خجالت نکش اگر نمیتونی در مقابل این لذت مقاومت کنی.» خواننده همان قدر که صمیمی است، معارض نیز هست. خواننده سلف در تصور او شخصی است سخت گیر و تحصیل کرده که خودخواهی والایش نیافته او را پس میزند. «از من بدت میآد. مگه نه؟ آره، بدت میآد.»، ولی این خواننده مزور است. [..]«حرفم رو قبول کن که تو هم درموردش فکر کرده ی. تو هم، میدونم فرشته ای، اما یه میلهای اون طرفی هم داری.»
سلف آنهایی را خطاب قرار میدهد که به اندازه خود او آلوده اند. «تو هم توی این شریکی، داداش، آبجی...» خواننده فرضی او بازمانده همان خوانندگانی است که رمان نویسان دیگری، چون فیلدینگ، استرن و شاید به خصوص تکری با مایهای عمدتا طنزآمیز خطاب قرار داده اند. در «بازار خودفروشی»، کمدی سیاه دیگری در باب دنیای پول، از «خواننده مهربان» خواسته میشود که راوی را در دنیایی که همه چیز برای خریدن یا فروختن است همراهی کند. «بر آنمای دوستان و هم قطاران عزیز، که با شما در این رسته قدم بزنم تا دکانها و ویترینهای آن را به معاینه بکاویم»
(فصل ۲۹). تکری خوانندهای را خطاب قرار میدهد که در این بازار خودفروشی، در این جهان مصرف گرایی و بلندپروازیهای دنیوی میزید. به طور مشابه، سلف نیز با ما سخن میگوید، چه ما نیز باید مثل او بدانیم که پول چطور میتواند آدمها را راضی کند هر کاری که مایلیم برایمان انجام دهند. در حالی که از این کشف خود که مدلهای هرزه نگاری واقعا آن طور که در هرزه نگاریها به نظر میرسد نیستند میپرسد: «چطوری شد که من تونستم یکی دوتا از اون [..]مجلههای هرزه نگاری رو وارسی کنم؟» و این ناگهان سؤالی میشود که ما را به خود مشغول میکند: «خب، خودت چی فکر میکنی؟ پول! درسته، پول!»
این راوی چندین لحن دارد. او میتواند درمورد رفتار بی ادبانه خود با خواننده شوخی کند. [..]الدرم بلدرم میکند، لاف میزند، اما گاهی نیز در پی تسکین و اطمینان است. در مورد «قلعه حیوانات» که کسی به او داده است از ما میپرسد: «خوندیش؟ به سلیقه من میخوره؟» یا وقتی که یکی از صد دست کت و شلوار مسخره خود را به تن کرده (شیری رنگ با دوخت زغال سنگی) و از ظاهر خود مطمئن نیست میگوید: «نمی دونم. مطمئن نیستم. کاش اینجا بودی و بهم میگفتی سر و وضعم خوبه.» گذشته از دست انداختنها و لاف زدنهای بسیار، در نهایت، او ناچار است همه چیز را به خواننده بگوید: «باید یه اعترافی بکنم. همون بهتر که روراست باشم، چون تو رو که نمیتونم گول بزنم.» خطاب قرار دادن خواننده معادل با راست گویی است.
درست مثل جین ایر شارلوت برونته، جان سلف بیش از آنچه به هریک از شخصیتهای داستان توان گفتنش را داشته باشد، به خواننده اش میگوید. قهرمان زن رمان قرن نوزدهمی ما امیال مگوی خود را با ما در میان میگذارد. ضد قهرمان دهه ۱۹۸۰ نیز حقایقی غیراخلاقی و ناگفتنی را از نهانگاه قلب و لیبیدوی خود بر ما آشکار میکند. چنین ترفندی ما را به دل داستان میکشد. در «پول» این ترفند متضمن دو معنی مختلف است. اولا گویای آن است که خواننده نیز شهروند ساکن شهر مدرن است، این جهانی، غیراحساساتی و به روز، یعنی واجد شرایط لازم برای دریافت طنز اثر. این خواننده قاعده بازی را میشناسد. همچون خواننده فیلدینگ و تکری با طبیعت بشری کاملا آشناست و نمیتوان فریبش داد. این «تو» هرآنچه را جان سلف وصف میکند بازمی شناسد: تمام آن راههایی را که انسان شهرنشین اواخر قرن بیستم در آنها در پی اشتهای خویش است. اما معنای ضمنی دوم از این قرار است: خواننده نیز به درجات مختلف حریص، بی ایمان و از خویشتن بیزار است. اگر جان سلف ادبیات را خوار نمیشمرد، چهبسا با این سطر از «سرزمین هرز» تی اس الیوت (که خود از بودلر نقل میکند) خواننده اش را خطاب قرار میداد: «تو! خواننده مزور، همانندم! برادرم!»